[ و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام به شام او را دیدند ، براى وى پیاده شدند و پیشاپیش دویدند . فرمود : ] این چه کار بود که کردید ؟ [ گفتند : عادتى است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ مى‏شماریم . فرمود : ] به خدا که امیران شما از این کار سودى نبردند ، و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مى‏افکنید و در آخرتتان بدبخت مى‏گردید . و چه زیانبار است رنجى که کیفر در پى آن است ، و چه سودمند است آسایشى که با آن از آتش امان است . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 88 خرداد 4 , ساعت 1:52 صبح

خورشید من! کنار تو جای ستاره نیست
جز تو کسی دوای دل پاره پاره نیست
شک می کنی از اینکه بگویم سفر کنی
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
من ما شدم که گفت که این جمله ناقص است
اینجا مجال فعل و نهاد و گزاره نیست
وقتی تمام پنجره ها بسته می شوند
جز دیدن خیال تو ام راه چاره نیست
ماه و شب و ستاره از این کوچه رفته اند
خورشید من کنار تو جای ستاره نیست 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ