خیرى را که آتش دوزخ در پى بود خیر نتوان به حساب آورد ، و شرّى را که پس آن بهشت بود ، شرّ نتوان وصف کرد . هر نعمتى جز بهشت خوارست ، و هر بلایى جز آتش دوزخ عافیت به شمار . [نهج البلاغه]
 
شنبه 88 خرداد 9 , ساعت 3:52 صبح

هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد، به سرای من خاموش نشست
سر فرو داشت، نمی گفت سخن
نگهش ز چهره ام داشت گریز
مدتی بود که دگر با من به سر مهر نبود
آه،...
این درد مرا می فرسود
گریه سر دادم در دامان او های های
که هنوز تنم از خاطره اش می لرزد
در کنارم نشست
بر سرم دستی کشید
بوسه بخشید به من
لیک می دانستم
می دانستم که دلش از من سرد شده است



لیست کل یادداشت های این وبلاگ