سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این قرآن ریسمان خدا و نور روشن گر و درمانی سودبخش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 88 خرداد 7 , ساعت 12:29 صبح

از کجا آغاز کنم....
بیان قصه ای را که گویای عظمت و شکوه یک عشق باشد
قصه عشقی شیرین که از دریا کهنسالتر است
حقیقتی ساده از عشقی که او برایم به ارمغان آورد
از کجا آغاز کنم؟...
او همانند بارانی تابستانی که زمین را به سطحی درخشان مبدل می سازد، به دنیای من راه پیدا کرد و زندگی مرا درخشان ساخت
او به دنیای خالی من مفهوم بخشید
او قلب مرا با احساس خاص لبریز می کند
او دل مرا با آوای فرشتگان و تخیلات برده
او روح مرا،از عشقی والا و بیکران سرشار می سازد؛ آنگونه که هر کجا بروم هرگزتنها نخواهم بود
با وجود او چه کسی می تواند تنها باشد؟
راستی این عشق تا چه هنگام دوام خواهد داشت؟...
آیا می توان عمر عشق را با مبنای روز و ساعت سنجید؟
اکنون جوابی ندارم، اما همینقدر می دانم که به او نیاز دارم
او قلب مرا لبریز می کند

                                                   با هرچه عشق می توان نام تو را نوشت
                                                  با هرچه روح می توان عشق تو را سرود


چهارشنبه 88 خرداد 6 , ساعت 1:41 صبح

بیا وگرنه از این انتظار خواهم مرد

غریب و خسته تر از روزگار خواهم مرد
تمام ثانیه ها و دقیقه ها رفتند

 ولی ز کندی ساعت شمار خواهم مرد
شبی به فال گرفتم به من چنین گفتند
که در کنار تو با اعتبار خواهم مرد
به دوش خسته من کوله بار فاصله هاست
و با تحمل این کوله بار خواهم مرد
درون نامه نوشتی که حال من خوب است
ولی برای تو من سوگوار خواهم مرد
به حرمت دل دریایی ات ای دوست
ز داغ هرچه دل کینه وار خواهم مرد
اگر که زود نیایی به روزها سوگند
برای مرتبه صد هزار خواهم مرد 
                                                                                                                                           


دوشنبه 88 خرداد 4 , ساعت 1:52 صبح

خورشید من! کنار تو جای ستاره نیست
جز تو کسی دوای دل پاره پاره نیست
شک می کنی از اینکه بگویم سفر کنی
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
من ما شدم که گفت که این جمله ناقص است
اینجا مجال فعل و نهاد و گزاره نیست
وقتی تمام پنجره ها بسته می شوند
جز دیدن خیال تو ام راه چاره نیست
ماه و شب و ستاره از این کوچه رفته اند
خورشید من کنار تو جای ستاره نیست 


دوشنبه 88 خرداد 4 , ساعت 1:40 صبح

دنیا که شروع شد زنجیر نداشت
خدا دنیای بی زنجیر آفرید
آدم بود که زنجیر را ساخت
شیطان کمکش کرد
دل زنجیر شد
عشق زنجیر شد
و آدمها همه دیوانه ی زنجیری
خدا دنیای بی زنجیر می خواست
نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است
امتحان آدم همین جا بود
دست های شیطان از زنجیر پر بود
خدا گفت:زنجیره ات را پاره کن
شاید نام زنجیر تو عشق است
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد
نامش را مجنون گذاشتند
مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری
این نام را شیطان بر او گذاشت
شیطان آدم را در زنجیر می خواست
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست
لیلی می دانست خدا چه می خواهد
لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند
لیلی زنجیر نبود
لیلی نمی خواست زنجیر باشد
لیلی ماند
زیرا لیلی نام دیگر آزادی ست



لیست کل یادداشت های این وبلاگ